بیـــ قــافـیــه هـای بـا مخــاطـبــ مـن

با دیدنت زبان دلم بند آمدست شاعر شدم که لال نمیرم فقط همین

گریه آخرین چیزی ست که

گریه
آخرین چیزی ست که باقی می ماند
و بغض
یکی مانده به آخری ست
و امید
پیش از بغض
می ترکد

من این مرحله ها را
مثل مسیر خانه تا دانشگاه
مثل مسیر حول حالنا تا یلدا
کوچه به کوچه از برم
این کوچه ها
هر شب
پر از بادکنک هایی ست
که یکی یکی می ترکند
اول امید
بعد بغض
و گریه آخرین چیزی ست که...

 

 

[ 2 / 9 / 1392برچسب:,

] [ 1:0 ] [ دخـــتـــر کـــاغــذی ]

[ ]

گفت :چند سال داری؟

گفت :چند سال داری؟
گفتم :روزهای تکراری زندگیم را خط بزنی
کودکی چند ساله ام.

[ 2 / 9 / 1392برچسب:,

] [ 1:0 ] [ دخـــتـــر کـــاغــذی ]

[ ]

گـفـت : بـگـو ضـمـایـر را

گـفـت : بـگـو ضـمـایـر را

گـفـتـم : مــَن مـَن مـَن مــَن مَــن مــَن . . .

گـفـت: فــقـط مــن ؟

گـفـتـم: بـقـیـه رفـتـه انـــد . . .

[ 2 / 9 / 1392برچسب:,

] [ 1:0 ] [ دخـــتـــر کـــاغــذی ]

[ ]

گفتند:برای کسی بمیر که ...

گفتند:برای کسی بمیر که برایت تب کند.!
چقدر پر تو قع اند !
من برایت میمیرم نکند تو تب کنی..

[ 2 / 9 / 1392برچسب:,

] [ 1:0 ] [ دخـــتـــر کـــاغــذی ]

[ ]

نه می گوید بیا...

نه می گوید بیا...
نه می گوید باش...
و نه می گوید به من حتی ،
بـــرو...
می آید ... حرفهای عاشقانه می شنود،
سکوت می کند ...
و مــــــی رود !!...

[ 2 / 9 / 1392برچسب:,

] [ 1:0 ] [ دخـــتـــر کـــاغــذی ]

[ ]